از بودنم

            

Saturday, July 29, 2006

...وقتی


وقتی که دیگر نبود
.من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
.من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
.من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
.من شروع کردم
وقتی او تمام شد
.من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
،مثل تنها زندگی کردن است
!مثل تنها مردن

"دکتر علی شریعتی مزینانی"


Thursday, July 27, 2006

فردا

تو زندگی برای فردا سه تا وضعیت ممکنه: یا اطمینان داریم اتفاق خوبی میافته در واقع داره میافته یا نمی دونیم چی پیش میاد که در این صورت می تونیم فرض کنیم اتفاق خوبی میافته، اسم این رو میذارن امید و این امید چیز قشنگیه. اما یه حالت سومی هم هست که می دونیم اتفاق خوبی نمیافته؛ تو این حالت آخر آدمها زندگی نمی کنن، فقط دارن لحظه هاشون رو یه جوری میگذرونن، وقتی تو این وضعیت هستیم اگه به جای امیدِ واهی واقعیت رو بپذیریم کمتر درد می کشیم.


دلم برای کسی تنگ است

دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
و در جنوب ترين جنوب
هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پیوسته نيز بي من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست

"حميد مصدق"


عاشقانه های سرزمین مادری ام

شاید اونجوری که باید قَدرتُ من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومِ
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومِ
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمُ به تو بستم

شاید اونجوری که باید قَدرتُ من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
تو رو دیدم مثل آیینه توی تنهایی شکستی
من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی
نمی دونستی که چون گل توی قلب من شکفتی
چشم تو پر از گلایس اما هرگز نمی گفتی
من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومِ
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومِ

شاید اونجوری که باید قَدرتُ من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمُ به تو بستم
شاید اونجوری که باید قَدرتُ من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------


Wednesday, July 26, 2006

آخرین جرعه

همه می پرسند :
چیست در زمزمۀ مبهم آب ؟
چیست در همهمۀ دلکش برگ ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
چیست در خندۀ جام ؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری ؟! »

- نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوترها ،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم .

من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینۀ کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پایندۀ هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونۀ گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم !

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی ،
تک و تنها به تو می اندیشم .

همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم .
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند .
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
تو ببند !

تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو
قصۀ ابر هوا را ، تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعۀ جانم با قی ست
آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش !

" فریدون مشیری "


تمنا

"
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
"هرگز،هرگز"
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت

"حمید مصدق"


کوچ نا بهنگام

بعد تو تمام شاپرک ها رفتند
از خواب نسیم قاصدک ها رفتند
بعد تو تمام نغمه های آبی
از شهر قشنگ نی لبک ها رفتند
"مریم حیدرزاده"


از تو تنها شدم

"
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
...
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك ، اما آيا
باز برمي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
...
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
...
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
كه مرازندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
...
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟
هيچ
...
آرزو می کردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا،هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
...
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
...
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنايي با شور ؟
و جدايي با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشي يا غرق غرور ؟
سينه ام آينه اي ست با غباري از غم
...
من چه مي گويم ، آه
با تو اكنون چه فراموشيهاست
...
"حمید مصدق"


Tuesday, July 25, 2006

عاشقانه های سرزمین مادری ام

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشقبازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا

تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا

دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغت و می گیره

میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
------------------------------------------------------------------------------------------------
چه تشبیه های زیبایی داره این ترانه، یاد صنایع ادبی از ادبیات دبیرستان افتادم، یادش بخیر


چشم به راه

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
"نیما یوشیج"


دیگران

دیگران را بگذار
دل به آفتاب بسپار
ببین چگونه هر بامداد صبور و سربلند
از شانه های خاکستری صبح بالا می آید
و ستارگان چگونه از روشنایی اش شرمنده می شوند، خاموش می شوند
دیگران را بگذار
"سلمان هراتی"


Thursday, July 20, 2006

!دلش برایم سوخت

ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
،تنها نشسته اي
بي برگ و بار، زير نفسهاي آفتاب
،در التهاب
در انتظار قطره باران
.در آرزوي آب
،ابري رسيد
.چهره درخت از شعف شكفت
:دلشاد گشت و گفت
اي ابر، اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت ؟
،غريد تيره ابر
!برقي جهيد و چوب درخت كهن بسوخت
حمید مصدق


عاشقانه های سرزمین مادری ام

اگه تو رو دوسِت دارم خيلي زياد منو ببخش
اگه تويي اون كه فقط دلم مي خواد منو ببخش
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو مي شمرم
اگه همش پيش همه بهت مي گم دوسِت دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل مي چينم
منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب مي بينم
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه فقط اسمتو تكرار مي كنم
عشق تو رو بهونه گريه گيتار مي كنم
منو ببخش اگه واسه چشماي تو خيلي كمم
تو فرشته اي و من خيلي باشم يه آدمم
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه برات ميميرم و زنده ميشم
اگه با ديوونگي هام پيش تو شرمنده ميشم
منو ببخش اگه تو رو مي سپرمت دست خدا
اگ پيش غريبه ها به جاي تو مي گم شما
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه بهت زيادي لبخند ميزنم
براي چش نخوردنت هميشه اسفند ميزنم
منو ببخش اگه ميخوام فقط بشي مال خودم
ببخش اگه كمم ولي زيادي عاشقت شدم
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه شبا تو رو به ماه نشون مي دم
از روي قله ها اگه واسه تو دست تكون مي دم
منو ببخش اگه نخواست با من بموني سرنوشت
قرار ما پشت يه بيد يه روزي تو ارديبهشت
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات
منو ببخش
------------------------------------------------------------------------------------------------
چند وقت پیش یه دوستی گفت "ببخشید" چیزی نیست که آدم همینجوری خرجش کنه ؛ تازه می فهمم چی گفت و چه عمیق و پر معنا گفت


Tuesday, July 18, 2006

خبر

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، ‌اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
...
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند


Monday, July 17, 2006

همه رفتند

پرستوها همه رفتند
کبوترها همه رفتند
همه همشهریان بار سفر بستند
درون کوچه های شهر ما پاییز طولانیست
نمیدانم بهاری هست
...


داستان پرواز

چه خوشست حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند ، در این قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشند


Saturday, July 15, 2006

عاشقانه ها


If even a day should go by when I dont say I love you,
may never a moment go by without you knowing that I do.



آدمیت

از همان روزی که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل،
از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشيد
آدميت مرد! گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که يوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود.
بعد دنيا هی پر از آدم شد واين آسياب، گشت وگشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دريغ! آدميت برنگشت!

قرن ما روزگار مرگ انسانيت است سينه دنيا ز خوبی ها تهی ست صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است!
صحبت از موسی و عيسی و محمد نابجاست
قرن « موسی چمبه » هاست!

روزگار مرگ انسانيت است:

من که از پژمردن يک شاخه گل، از نگاه ساکت يک کودک بيمار، از فغان يک قناری در قفس از غم يک مرد در زنجير حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست،
وندرين ايام، زهرم در پياله، زهرمارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن يک برگ نيست.
وای! جنگل را بيابان می کنند!
دست خون آلوده را در پيش چشم خلق پنهان می کنند!
هيچ حيوانی به حيوانی نمی دارد روا آنچه اين نامردمان با جان انسان می کنند ....!

صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نيست
فرض کن‌ : يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن : جنگل بيابان بود از روز نخست!
در کويری سوت و کور،
در ميان مردمی با اين مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق،

گفتگو از مرگ انسانيت است ....
شعر از فریدون مشیری
با تشکر از سمیرا.ا


Thursday, July 13, 2006

عاشقانه ها

بنا بر یک انتخاب از طریق اینترنت آهنگ «بدون تو» اجرای ماریا کری در جدول عاشقانه ترین های دنیا، بعد از آهنگ «دیروز» اجرای گروه «بیتلز»، عنوان دومین آهنگ عاشقانه دنیا را بدست آورده است.
ماریا کری تا ابتدای سال 2000 با فروش بیش از صد و ده میلیون آلبوم موسیقی، موفق ترین خواننده زن تاریخ موسیقی شد.
No I can't forget this evening
Or your face as you were leaving
But I guess that's just the way
The story goes
You always smile but in your eyes
Your sorrow shows
Yes it shows
No I can't forget tomorrow
When I think of all my sorrow
When I had you there
But then I let you go
And now it's only fair
That I should let you know
What you should know
I can't live
If living is without you
I can't live
I can't give anymore
I can't live
If living is without you
I can't give
I can't give anymore
Well I can't forget this evening
Or your face as you were leaving
But I guess that's just the way
The story goes
You always smile but in your eyes
Your sorrow shows
Yes it shows
I can't live
If living is without you
I can't live
I can't give any more
I can't live
If living is without you
I can't give
I can't give anymore
------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن : من در اون نظرسنجی شرکت نکرده بودم وگرنه این آهنگ انتخاب میشد! ;) :
Because You Loved Me - Celine Dion


Wednesday, July 05, 2006

نشد

نشد منم واسه يه بار به آرزوهام برسم
گذشته كار از كارمون, دير شده به خدا قسم

نشد ولى شايد بشه
برام دعا كنيد زياد