از بودنم

            

Saturday, June 17, 2006

2 SMS from a Dear Friend

هست آن نیست که هر لحظه کنارت باشد

هست آن است که هر لحظه بیادت باشد


عشقت را نصیب کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه آن، زیرا هر تشنه ای روزی سیراب خواهد شد.


نوشتن

اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم.

هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا میشد، و آتشی سوزان از درونم زبانه میکشید و دیگر نمیتوانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست میگرفتم و شراره های شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم میکندم و بر کاغذ سرازیر می کردم و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.

آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ مینوشتم و در مقابلم می گذاشتم و در اوج تنهایی خود با قلب خود راز و نیاز می کردم، آنچه را داشتم به کاغذ میدادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به در می آمدم.

اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و رنج درونم را تقبل کرده اند...

م.چ


Thursday, June 15, 2006

From a PM

این مطلب رو یکی از دوستان فرستاده بود که همینجا ازشون تشکر میکنم:
از آنجا که ما همه به نوعی غیرکامل هستیم، همیشه به دنبال کسی می گردیم که وجود ما را کامل کند. ولی پس از گذشت چند سال یا چند ماه از ارتباطمان متوجه می شویم که هنوز راضی نشده ایم، بعد شروع می کنیم به سرزنش کردن طرف مقابل و دنبال کس دیگری می گردیم که بیشتر بتوان رویش حساب کرد. این موضوع می تواند بارها و بارها تکرار شود تا اینکه بلاخره یک روز متوجه می شویم، هرچند وجود یک همراه می تواند ابعاد بسیار شیرینی به زندگی ما بیفزاید، ولی هرکدام از ما به تنهایی مسئولیت رضایت شخصی خودمان را برعهده داریم. هیچکس دیگری نمی تواند بجای ما اینکار را برایمان انجام دهد. اگر به چیزی غیر از این باور داشته باشیم، خودمان را به طرز خطرناکی فریب داده و زمینه را برای شکست هرنوع ارتباطی در آینده فراهم نموده ایم.


Wednesday, June 07, 2006

نگاه ما

تجربه بودن ، مژگان کاهن

تمام وجودت گوش می شود. گوش می دهی. سعی می کنی سکوت شب را با گوشهایت در وجودت فرو کنی. شاید که در این سکوت، معنی چیزی پیدا کنی. معنی که تو را از خودت خارج کند و باعث شود زندگی و بودن را، آنچنان که هست لمس کنی. بعد فکر می کنی که نمی شود. نمی شود که بودن را آنگونه که هست لمس کرد. زیرا هر کاری که کنی، این تو هستی که بودن را اینگونه لمس می کنی. تویی که محدود چیزهای فراوانی هستی که تجربه ی بودن را برایت تعیین می کنند. تجربه ی تو از بودن، محکوم ذهنیت، بدن و گذشته ات و تصویرهایی که به تو القا کرده اند است و حالا چون همه چیز برایت تکراری شده، می خواهی همه را دور بریزی و "بودن" را آنچنان که هست لمس کنی.

ما انسان ها گاه در جستجوی آنیم که از محدودیت های ادراکی مان فراتر رویم و واقعیات دنیا را فرای آن مشاهده کنیم.البته علم ابزاری است که تا حدودی این قابلیت را به بشر داده است.
ولی مفهوم "درک بی واسطه ی دنیا" که توسط بودیست ها و نیز جریانات عرفانی دیگر مطرح می شود، مفهومی است که هر چند جذاب است و به انسان این جایگاه را می دهد که موجودی مطلق است و می تواند فرای حواسش واقعیات دنیا را مشاهده کند، ولی با واقعیات و محدودیت های وجودی ما هماهنگی ندارد. زیرا انسان هر کاری که کند باز در بند محدودیت های بیولوژیکی و غیر بیولوژیکی خود باقی می ماند.
البته اگر این مفهوم به منزله ی تلاشی برای شکستن کلیشه های ذهنی و تربیتی، که در ما باعث می شوند فکر کنیم پدیده ها و آدم ها را می شناسیم باشد، تلاشی مثبت است. زیرا ما آدم ها اینقدر عادت کرده ایم که وقتی به چیزی نگاه می کنیم یا به کسی گوش می دهیم مدام همه ی آن ها را یک جوری در الگو های ذهنی خودمان- حتی به زور هم شده- جا می دهیم،که عملا در پدیده ها هیچ چیز جدیدی نمی بینیم. دنیا برایمان تنها انعکاسی از این الگو ها و کلیشه های ذهنی است . دنیا برایمان تکرار فرمول هایی است که در ذهن مان، از آدم ها و وقایع داریم. برای همین دنیا برایمان کهنه است و چون "نگاه کردن" را فراموش کرده ایم، در ذهنیات خودمان غوطه ور می مانیم و بودن برایمان به ذهنیاتمان خلاصه می شود و چه بودن نفس گیریست.
به امید رهایی همه ما از کلیشه ها


بدون شرح

آلمودوار و راز های ما

دیروز به دیدن فیلم جدید کارگردان اسپانیایی آلمودوار " volver"
رفته بودم.فیلم،یکی از تابوترین موضوعات جامعه بشری را در خود می گنجاند و آن تجاوز جنسی پدر به فرزند است. البته برای کسانی که این فیلم را ندیده اند و از فیلم های سنگین و دردناک خاطره ی خوبی ندارند،باید عنوان کنم که پرداخت آلمودوار به این موضوع، پرداختی خشن نمی باشد.بلکه بیشتر سعی دارد به ابعادی فراتر از این تجاوز جنسی رود.فیلم آلمودوار بعدی روانشناسانه را در خود می گنجاند و آن پرداختن به مسئله ی "سکوت" و "سر را زیر برف کردن"، در مقابل این درام و درام های دیگر خانوادگی است.زیرا ما انسان ها ترجیح می دهیم مسائل و واقعیاتی که پذیرش آن ها برایمان سخت است نادیده بگیریم و کودکانمان را که با معصومیت تمام این کابوس ها را مشاهده و زندگی می کنند، به خیال بافی محکوم کنیم. زیرا این واقعیات اینقدر تلخندکه می توانند تمام تصویرهای ما را ازدنیا، زندگی و اطرافیانمان برهم بریزند. پس بهتر می بینیم چشمانمان را ببندیم تا زندگی"ادامه یابد" و بر روزمرگی مان خدشه ای وارد نشود. غافل از اینکه ما آدم ها فراموش می کنیم که حتی وقتی لب ها یمان بسته است، همه چیز در درون و بیرونمان به جریانشان ادامه می دهند و رازهایی که ما در خود حبس می کنیم، راه های دیگری برای خلاص کردن خود از چنگال درون پیدا می کنند. راه هایی که اغلب به صدمه های جبران ناپذیر به روان ها و رابطه ها ختم می شوند . این درد های ناگفته و تاثیراتشان چون غده ای سرطانی در فلب خانواده ریشه می دوانند و حتی از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد.
البته آلمودوار با پرداخت زیبایش و شخصیت های قوی داستانش، پایان دیگری برای این فیلم در نظر می گیرد.سوای موضوع،تبحر بی نظیر او در کنار هم گذاشتن اجزا داستان، به فیلم جذابیت خاصی
می بخشد.او دست ما را می گیرد و مارا به ناحیه ی زادگاهش Mancha می برد و در کنار این موضوع درد ناک، همزمان برای ما جنبه های انسانی زندگی را به نمایش می گذارد و بدین سان نهایتا دیدش از انسان و قابلیت هایش مثبت باقی می ماند. او در فیلمش جایگاه خاصی به روابط عاطفی پرسناژهایش که اغلب زن هستند می دهد.خود آلمودوار در مورد این پرسناژها چنین می گوید: "تمام این فیلم را از زنانی که در کودکی ام مرا احاطه کرده بودند، الهام گرفته ام. زن هایی قوی که در مقابل مشکلاتی عظیم ایستاده اند." شاید آلمودوار خوش بینی خود را در فیلم ها یش تا حدی مدیون همین زن های کودکی اش است.
لازم به یاد آوری است که این فیلم در اسپانیا با استقبال فراوانی مواجه شد و اکنون در کشورهای دیگر اروپا روی پرده است.Volver، جزو فیلم هایی است که در فستیوال کان امسال حضور دارد و شانس زیادی برای بردن جایزه ی نخل طلایی دارد.


Monday, June 05, 2006

هوش، اعتماد،ارتباط

هفته قبل با چندتا از دوستان رفتیم سینما فیلم "باغهای کندلوس". به نظر من و بعضی از کسانی که فیلم رو دیدن داستان پردازی فیلم ضعیفه و من در انتها نفهمیدم پیام فیلم برای تماشاگر چی بود ولی چون این اولین بار نبود که فیلم ایرانی از این دست میدیدم در طی فیلم سعی کردم به دیالوگ ها دقت کنم تا شاید دیدن فیلم برام فایده ای داشته باشه و حرف جالبی زده بشه، اتفاقا چندتا جمله قشنگ داشت که یکیش این بود:


"برای دوستی اعتماد لازمه نه هوش"


این مطلب به نظرم درسته و مهمه. یه مثال میزنم: ببینید مثلا شما منتظر دوستتون هستین و اون دیر میاد، شما حساب میکنین که به چند دلیل باید زودتر میرسیده و بالافاصله بهش میگین کجا بوده و اون میگه تو ترافیک بوده شما هم به نظرتون جور در نمیاد و میگین: "باشه ما هم تو ترافیک گیر میکنیم!".آفرین شما خیلی باهوش هستین که این موضوع رو کشف کردین ولی ای کاش نبودین! شما از هوشتون استفاده درستی نکردین و باعث ایجاد بی اعتمادی در ارتباط دوستانه تون شدین.
اگه این موضوع خیلی اذیت تون میکرد کار درست این بود که در یه فرصت دیگه(نه همونجا) موضوع رو به شکل دیگه(نه بطور کاملا مستقیم) با دوستتون مطرح میکردین، همیشه نباید مساله رو بالافاصله همونجا طرح کنیم چه بسا اگه یه کم صبر کنیم جواب سوالمون رو بگیریم


(نوشتن این مطلب برام سخت بود چون چندوقت پیش خودم ناخواسته مرتکب این اشتباه شدم و برام گرون تموم شد)


پ.ن. 1. کندلوس نام منطقه زیبایی در شمال ایران است 2. دیدن فیلم رو توصیه نمیکنم

تکمله ی امروز ، چهارشنبه 17 خرداد:

دیشب یکی از دوستان یه توضیحی داد که من متوجه داستان فیلم شدم ولی باز هم به نظرم نقاط مبهم وجود داره.


برای شروع دوباره

چند وقت ﭘیش که داشتم وبلاگ یکی از دوستانم رو می خوندم دیدم یه مثالی زده که من راجع بهش حرف دارم ولی دیگه نمیشه کامنت گذاشت! اومدم اینجا و دیدم بالاخره باید اینجا رو آب و جارو کرد، هفت ماه ﭘیش که اینجا هنوز باز نشده تعطیل شد! دنبال این بودم که قالب وبلاگ رو عوض کنم و قالب رو هم ﭘیدا کردم ولی فرصت نشد برم طراحی وب بخونم و موند تا دو هفته ﭘیش که از یکی از دوستای خوبم ع.ش.ق، که طراحی وب رو خیلی خوب بلده خواستم تا بهم کمک کنه اونم دو سه ساعتی وقت گذاشت تا شد اینی که میبینین که البته بازم کار داره ولی من دیگه بهانه ای برای ننوشتن ندارم! باز هم از دوست خوبم برای تنظیم قالب تشکر میکنم